سلام؛ راستی راستی به بعضی ها حسودیم میشود؛ بخاطر بی خیالیشان بخاطر آسوده بودنشان ... به آنهایی حسادت میکنم که حتی در برابر سخت ترین و ترسناکترین اتفاق ها آرامش خودشان را حفظ میکنند و بهترین عملکرد را دارند ...من هیچ وقت اینطوری نبودم ؛همیشه تا یادم می آید سر هرچیزی چنان حال بد و استرسی به جانم میافتد چنان اضطراب وحشتناکی را تحمل میکنم که خدایا ...
قصه ی دفاع از پایان نامه ام هم شده یکماجرای پر از دیو و هیولا برایم ... شبها به سختی میخابم و مدام خوابش را میبینم؛ روزها خیلی مضطرب و آشفته ام ... امروز که اول شهریور بود از روزهای قبل خیلی بدترم ...خیلی نگران ترم ...انگار قلبم دارد کنده میشود... اصلا متوجه اطرافم نیستم ... پایان نامه ام را هنوز کامل ننوشته و من باید حدودا ۲۰ روز دیگر از چیزی دفاع کنم که حتی کلمه ای از آن را هم خودم ننوشته ام ...خدا رحم کند 🥺🥺
دلم درد گرفته سرم درد گرفته حرف های نامربوطی میزنم مدام جلسه ی دفاع توی ذهنم تقش میبندد... کاش من یک آدم بی خیال و بی فکر بودم ... اینهمه استرس کوفتی توی من چه غلطی میکند؟؟؟
شما از حال خوبتون برام بنویسید تا با حال خوب شما خوشحال بشم ❤️